*اگر زندگی کردن رنج بردن است، پس برای زنده ماندن باید ناگزیر معنایی در رنج بردن یافت.
*زمانی که دیگر نتوانیم شرایطی را تغییر دهیم، به چالش کشیده شدهایم تا خودمان تغییر کنیم.
*آدمیکه هدفی در آینده نمیدید ناچار خود را با افکار گذشته مشغول میکرد و این باعث سقوط او میشد.
*لذت باید محصول باشد نه هدف؛ و چون هدف قرار گرفت، بیارزش و میراست.
*آنچه انسانها را از پا در میآورد، رنجها و سرنوشت نامطلوبشان نیست بلکه بیمعنا شدن زندگی است که مصیبتبارتر است. و معنا تنها در لذت و شادمانی و خوشی نیست، بلکه در رنج و مرگ هم میتوان معنایی یافت.
*اما، دلیلی نبود که برای اشک هامون خجالت بکشیم،
چون اشک ها شاهد شجاعت مون بودن، شجاعت تحمل دردهامون..
*زمانی که مرد در زندگی خود معنایی پیدا نمی کند، خود را با لذت گمراه می کند.
*میتوان همه چیز را از انسان گرفت مگر یک چیز: آزادی انسان در انتخاب رفتارش در هر شرایط و نیز انتخاب راه خود.
*انسان وقتی با وضعی اجتناب ناپذیر مواجه میشود، و یا با سرنوشتی تغییر ناپذیر روبروست، مانند بیماری درمان ناپذیری و یا مبتلا به بعضی از انواع سرطان، این فرصت را یافته است که به عالیترین ارزشها و به ژرفترین معنای زندگی یعنی رنج کشیدن دست یابد.
*درد و رنج بهترین جلوهگاه ارزش وجود انسان است. و آنچه که اهمیت بسیار دارد، شیوه و نگرش فرد نسبت به رنج است و شیوهای که این رنج را به دوش میکشد.
*آنچه که از خود نور میبخشد، باید سوختن را تحمل کند.
*دنیا در وضعیت بدی قرار دارد. ولی اگر یکایک ما تلاش نکنیم، از این هم بدتر خواهد شد. پس بیایید آگاه و هوشیار باشیم، آن هم از دو جنبه: از زمان اردوگاه آشویتس ما میدانیم که انسان قادر به انجام چه کارهایی است. و از زمان هیروشیما میدانیم که به چه بهایی و با چه عواقبی!
*بیکار بودن را مساوی بیمصرف بودن دانستن و بیمصرف بودن را به معنای داشتن زندگی پوچ و بیمعنی دانستن، یک تشخیص غلط دولایه است.
*همواره هر لحظهی زندگی در حال مردن است و آن لحظه هرگز بر نمیگردد. و به این ترتیب، آیا به یاد داشتن این موقت بودن، ما را به چالش نمیطلبد که بهترین استفاده را از تک تک لحظات زندگی ببریم؟
*نمیتوان با ترغیب کردن، افراد را دارای حس خوشبینی کرد. در عین حال، هرگاه دلیل مناسبی پیدا شود، هر فردی به خودی خود، خوشبین میشود. همانطور که می بینیم، انسان در جستجوی شادی نیست، بلکه به دنبال یافتن دلیلی برای شاد بودن است.
*ما همه به یکدیگر گفته بودیم هیچ نوع شادی موجود در دنیا نمیتواند با رنجی که ما کشیدیم برابری کند. ما توقع خوشبختی نداشتیم، ولی آمادگی روبرو شدن با بدبختیها را هم نداشتیم.